جدول جو
جدول جو

معنی شاش زدن - جستجوی لغت در جدول جو

شاش زدن
نم زدن به چیزی
شاشیدن، میختن، گمیختن، ادرار کردن، میزیدن، شاشدن، گمیزیدن، چامیدن، گمیز کردن، شاریدن برای مثال نشست و سخن را همی خاش زد / ز آب دهن کوه را شاش زد (رودکی - ۵۴۲)
تصویری از شاش زدن
تصویر شاش زدن
فرهنگ فارسی عمید
شاش زدن
(خَ وَ دَ)
شاشیدن. خاصه شاشیدن موش و گربه به چیزی، شاشه زدن. ترشح و لعاب زدن:
نشست و سخن را همی خاش زد
زآب دهن کوه را شاش زد.
(رودکی).
رجوع به فرهنگ سروری، ذیل ’خس و خاش’ و احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 1097 و شاشه زدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جار زدن
تصویر جار زدن
مطلبی را با آواز بلند اطلاع دادن، جار کشیدن
کنایه از فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساز زدن
تصویر ساز زدن
ساز نواختن، نواختن ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
داد کشیدن، فریاد کردن، آواز بلند برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخم زدن
تصویر شخم زدن
در کشاورزی شیار کردن زمین برای کاشتن تخم، شخم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش زدن
تصویر آتش زدن
چیزی را به آتش کشیدن و سوزاندن، افروختن آتش در چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوش زدن
تصویر جوش زدن
پیوند دادن، متصل کردن
کنایه از خشمگین شدن، کنایه از مضطرب شدن، به جوش آمدن، شوریده دل شدن
کنایه از به جوش و خروش آمدن و تلاش کردن، جوشیدن، غلغل کردن
پیدا شدن جوش های ریز در پوست بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخ زدن
تصویر شاخ زدن
شاخه زدن، شاخه درآوردن درخت
شاخ زدن حیوان به کسی یا به حیوان دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتک زدن
تصویر شتک زدن
راه رفتن در میان آب و آب را با حرکت پا به اطراف پاشاندن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ خوا / خا تَ)
شاش زدن، ترشح و لعاب زدن. رجوع به شاشه و شاش زدن شود، سبز شدن نان و امثال آن در رطوبت. (یادداشت مؤلف). شپشه زدن، پدید آمدن سپیدی از قارچهای ذره بینی بر روی طعام یا میوه. (یادداشت مؤلف). اورزدن. کپک زدن. کپره زدن، پدید آمدن شاشه بر روی چرم و غیره. (یادداشت مؤلف). اشکو زدن.
- شاشه زدن جامه، خوردن و سوراخ کردن پت جامه را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ خوا / خا شُ دَ)
انشعاب. (تاج المصادر بیهقی). تفرع. (مصادر زوزنی). شاخه زدن. رستن و دمیدن شاخ:
این جهان را بنظم شاخ زند
هر چه در باغ طبع من کارد.
مسعودسعد.
عشق تو اندر دلم شاخ کنون میزند
وز دل من صبر رابیخ کنون میکند.
خاقانی.
، نطح. (دهار). راندن و دفع کردن (حیوان) با شاخ خود. (ناظم الاطباء). کله زدن گوسفند و گاو و غیره، کله زدن جنین در شکم مادر: بعد از آن تن فرزند (در شکم مادر) شاخ زدن گیرد و اندامها پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، نفیر زدن، لطمه زدن و اذیت کردن. (فرهنگ نظام).
- امثال:
راحتی شاخت می زند
لغت نامه دهخدا
انعقاد مایعی غلیظ بر شی: سر شب که شد پدرش که با کلاه تخم مرغی که دوغ آب گچ رویش شتک زده بود از بنایی بر گشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخم زدن
تصویر شخم زدن
شیار کردن زمین با گاو آهن یا تراکتور برای زراعت شخم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مرضی که بر اثر آن بول از مجری خارج نشود و شخص نتواند ادرار کند حبسالبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد شدن
تصویر شاد شدن
خوشحال شدن مسرور گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار زدن
تصویر تار زدن
نواختن تار (آلت موسیقی)، فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
بنوبت خود بازی کردن، ادعای امری کردن، نقش نشستن به مراد بهدف رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دار زدن
تصویر دار زدن
بر دار کردن به صلیب آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه زدن
تصویر راه زدن
غارت کردن مسافران در جاده قطع طریق، سرود گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخ زدن
تصویر شاخ زدن
کله زدن حیوانات شاخدار بکسی یا به حیوان دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش زدن
تصویر آتش زدن
موجب افروختن آتش در چیزی شدن سوزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بام زدن
تصویر بام زدن
با دست زدن بر سر کسی بقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خال زدن
تصویر خال زدن
ایجاد خال بر نقطه ای از بدن خال کوبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد زدن
تصویر باد زدن
تولید باد کردن برای خنک کردن خود یا دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زان زدن
تصویر زان زدن
نشستن روی زانو، خم شدن پیش کسی برای تعظیم او
فرهنگ لغت هوشیار
ساز بستن ساز دادن ساز نواختن، یا ساز زدن به کام کسی به کام و مراد او بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاز زدن
تصویر جاز زدن
عمل نواختن جاز
فرهنگ لغت هوشیار
بانگیدن بانگ زدن به آواز بلند درکویها و برزنها امری را به اطلاع عموم رسانیدن ندا در دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوش زدن
تصویر جوش زدن
جوش دادن، عصبانی شدن داد و فریاد بیجا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز زدن
تصویر باز زدن
((زَ دَ))
کنار زدن، عقب زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جار زدن
تصویر جار زدن
((زَ دَ))
خبری را با صدای بلند در کوچه و خیابان به اطلاع مردم رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جام زدن
تصویر جام زدن
((زَ دَ))
شراب خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوش زدن
تصویر جوش زدن
((~. زَ دَ))
خشمگین شدن، داد و فریاد کردن، جوش دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دار زدن
تصویر دار زدن
((زَ دَ))
به دار آویختن
فرهنگ فارسی معین